در سال پنجم بعثت که کار سختگیری دشمنان به اوج رسیده بود و اذیت و آزار قریش نسبت به پیامبر و اصحابش از حد گذشت، آن حضرت برای حفظ این دسته کوچک دستور داد جمعی از مسلمانان با خانواده خود به سرپرستی جعفربن ابیطالب (برادر حضرت علی و یکی از یاران برگزیده پیامبر صلی الله علیه و آله ) به حبشه مهاجرت کنند. چون زمامدار آنجا، پادشاه صالی بود بنام «نجاشی» که از ستم و ستمگری جلوگیری می نمود.
بدین ترتیب هفتاد نفر از مسلمانان به سرکردگی جعفر از دریا عبور کردند و وارد حبشه شدند.
وقتی قریش از این ماجرا آگاه شدند. نمایندگانی باهوش و حیله گر بنام های عمروبن عاص و عمارة بن ولید را با جمعی دیگر به همراه هدایای فراوان برای برهم زدن موقعیت مسلمانان به حبشه روانه نمودند تا از مسلمانان نزد نجاشی، پادشاه حبشه بدگویی کنند و وی را وادار نمایند تا مسلمانان را به مکه باز گرداند.
آنها پس از ورود به حبشه خدمت نجاشی رسیدند و با تقدیم هدایا عرض حاجت نمودند. عمروعاص سخنان خود را این گونه شروع کرد؛ ما فرستادگان بزرگان مکه ایم. تعدادی از جوانان سبک مغز در میان ما پرچم مخالفت بر افراشته و از آیین نیاکان خود برگشته و به بدگویی از خدایان ما پرداخته و در میان مردم فتنه و آشوب به پا کرده و تخم نفاق پاشیده اند و از موقعیت سرزمین شما استفاده کرده و به اینجا پناه آوردند. ما از آن می ترسیم که در انیجا نیز دست به آشوب بزنند، بهتر این است که آنها را به ما بسپارید تا آنها را به سرزمین خودمان باز گردانیم.
نجاشی گفت؛ تا من با نمایندگان آنها تماس نگیرم نمی توانم سخن بگویم، سپس دستور داد جعفر را احضار کردند و چگونگی امر را از او سؤال نمود.
[400]
در آن مجلس، نمایندگان قریش و جمعی از دانشمندان مسیحی حضور داشتند.
جعفر پس از ادای احترام چنین گفت؛ نخست از اینها بپرسید آیا ما جزء بردگان فراری اینها هستیم؟
عمروعاص گفت؛ نه، شما آزادید.
سپس پرسید؛ آیا آنها حقی بر گردن ما دارند که آن را از ما می طلبند یا خونی از آنها ریخته ایم؟
عمروعاص گفت؛ نه، چنین نیست.
جعفر گفت؛ پس از ما چه می خواهند؟ ما را اذیت و آزار کردند و از وطن آواره نمودند و ما هم به سرزمین شما پناهنده شدیم.
پس از آن جعفر رو به نجاشی کرد و گفت؛ «ما مردمی نادان بودیم، بت می پرستیدیم، کارهای زشت می کردیم، حقوق همسایگان خود را پایمال می کردیم، زورمندان، حق ناتوان را از بین می بردند و... تا خدای یکتا از میان ما پیامبری برانگیخت. او را به راستگویی می شناسیم و به امانتداری و پرهیزکاری او باور داریم، وی ما را دعوت کرد تا خدای یکتا را بپرستیم. از بت پرستی دست بکشیم، راستگو، امانتدار، خوش رفتار و پرهیزگار باشیم، کار زشت نکنیم، مال یتیمان را نخوریم، پاکدامن باشیم، نماز بخوانیم، زکات بدهیم. ما هم به او ایمان آوردیم، اما مردم شهر ما بر ما ستم کردند و ما را شکنجه دادند و از ما می خواستند که دوباره به بت پرستی بازگردیم و کارهای زشت نماییم. چون کار بر ما دشوار شد به کشور تو آمدیم و از بین فرمانروایان، تو را برگزیدیم و چنین امیدواریم که در پناه تو از گزند دشمنان در امان باشیم.»(1)
نجاشی پس از شنیدن سخنان جعفر گفت؛ عیسای مسیح نیز برای همین مبعوث شد و از جعفر پرسید؛ آیا چیزی از آیاتی که به پیامبرتان نازل شده به خاطر داری؟
جعفر گفت؛ آری و سپس چند آیه از ابتدای سوره مریم خواند. حُسن انتخاب جعفر در مورد آیات این سوره که مسیح و مادرش را از هر گونه تهمت های ناروا پاک می سازد، اثر عجیبی بر آنان گذاشت تا آنجا که اشک نجاشی بر دیدگانش جاری گردید و گفت؛ به
[401]
خدا سوگند نشانه های حقیقت در این آیات نمایان است.
در اینجا عمروعاص خواست سخنی بگوید و تقاضای بازگشت مسلمانان را نماید ولی نجاشی دستش را بلند کرد و جلوی صورت او قرار داد یعنی ساکت شو و حرف نزن و گفت؛ اگر از این روز از اسم او به بدی یاد کنی و سخنی در مذمّت این گروه بگویی، خونت را خواهم ریخت. سپس هدایای آنها را به آنان برگرداند و آنان را از حبشه بیرون نمود و به جعفر و یارانش گفت؛ در کشور من آسوده خاطر زندگی کنید و امر نمود تا اسباب آسایش مسلمانان را فراهم سازند.